لباسهای کوچولو
سلام عروسک مامان. امروز تمام لباسهای قشنگت رو شستم اینقدر کوچولو بودن که بعضیهاشون رو نتونستم پهن کنم تا خشک بشن و مجبور شدم بذارم رو میز تو خونه :) جورابها و دستکشهای کوچولوت به زور اندازه یه انگشت من می شن قربونت برم. وقتی لباسهاتو می شستم تمام خونه بوی تو، بوی بچه گرفته بود و اشکم دراومد و کلی قربون صدقه ات رفتم البته همراه با فحش :)) آخه همه من رو می شناسن قربون صدقه رفتنم هم با فحش دادنه بابایی هم بند رخت تو تراس بست و کمک کرد مارک لباسهاتو جدا می کرد و به لباسهات نگاه می کرد و می خندید بعد هم رفت تو اتاقت و موزیکال بالای تختت رو روشن کرد و کلی رفتیم تو حال و هوای بودنت. تازه کلی هم خوشحالم که مال خود خودمی و کسی ن...
نویسنده :
هدا
23:33