سفر ما به ایران
١٦ خرداد (6 جون) ما به ایران رفتیم. راه خیلی خسته کننده بود و 20 ساعت تو راه بودیم تا رسیدیم ایران. به جر خاله هدیه هیچ کس دیگه ای نمی دونست ما اونشب وارد تهران می شیم . عمو سعید اومد دنبالمون با عمه یلدات . تا صبح ساعت 6 بیدار بودیم و کلی حرف زدیم و تازه حدود 7 صبح خوابیدیم. قرار بود ناهار همه بیان خونه خاله هدیه ولی هیچ کس نمی دونست برای چی. ساعت حدودای 11 بود که مامانی و خاله هیلدا با علیرضا و حنانه رسیدن وقتی من و بابایی رفتیم بیرون کلی جا خوردن و البته کلی هم فحشمون دادن . مامانی از خوشحالی گریه اش گرفت و خاله هیلدا هم کلی خندید . بعد از اون هم زن دایی هومن با امیرسالار اومدن و اونم کلی جا خورد. مجبور شدم زنگ بزنم به دایی...
نویسنده :
هدا
9:22