لباسهای کوچولو
سلام عروسک مامان. امروز تمام لباسهای قشنگت رو شستم اینقدر کوچولو بودن که بعضیهاشون رو نتونستم پهن کنم تا خشک بشن و مجبور شدم بذارم رو میز تو خونه :) جورابها و دستکشهای کوچولوت به زور اندازه یه انگشت من می شن قربونت برم. وقتی لباسهاتو می شستم تمام خونه بوی تو، بوی بچه گرفته بود و اشکم دراومد و کلی قربون صدقه ات رفتم البته همراه با فحش :)) آخه همه من رو می شناسن قربون صدقه رفتنم هم با فحش دادنه بابایی هم بند رخت تو تراس بست و کمک کرد مارک لباسهاتو جدا می کرد و به لباسهات نگاه می کرد و می خندید بعد هم رفت تو اتاقت و موزیکال بالای تختت رو روشن کرد و کلی رفتیم تو حال و هوای بودنت.
تازه کلی هم خوشحالم که مال خود خودمی و کسی نمی تونه بهم بگم نچلونش، بغلش نکن، بوسش نکن، این کار و نکن و یا اون کار رو بکن ... مال خود خودمی و می خوام لهت کنم آخه عزیزمممممممممممممممممممم . باورم نمی شه 6 هفته دیگه تو بغلمی ... چقدر زود گذشت.
چند روز پیش به ثبت احوال ایمیل زدم که مطمئن بشم می تونم اسم خوشگلت رو آتریا بذارم و امروز ایمیلشون رو دریافت کردم . نوشته بود فراوانی این اسم 72 نفر و اسم مناسبی هست ..
مامان فاطی و بابا فرضی هم امروز بلیطشون رو گرفتن و برای 2 دسامبر (11 آذر) میان پیش ما
راستی امروز ساک بیمارستانتم بستم و همه لوازم واجب رو توش گذاشتم. می دونی اول اسم بابایی، تو و من می شه "ماه" این رو بابایی کشف کرد. دیگه منتظرتیم ماه کوچولوی ما